روزی نصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد؛ بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد. نصرالدین نمی دانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید؛
پس از مدتی تلاش، نصرالدین خسته شد و پایین امد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید. تا اینکه سقف فرو ریخت والاغ جان باخت.
نصرالدین که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت : لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می کند
الاغ
سید حامد واحدی
20 بهمن 1395