عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رسید و به یک نانوایی رفت؛ چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت: این مرد را می شناسی؟ گفت: نه! گفت: فلان عابد بود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد گفت: دوزخ یعنی اینکه برای
رضای خدا یک نان به بنده ی خدا ندهی
ولی برای رضایت دل بنده ی خدا
یک آبادی را نان بدهی...
- عطار : تذکره الاولیاء -
دوزخ
سید حامد واحدی
12 آبان 1396